نوازش دستان تو
آن زیر پل را میبینی ؟ آن زیر یک پیرمرد خوابیده است . همیشه اخم میکند و زیاد هم حوصله ندارد ، یعنی چه بگویم خب همیشه خواب است . آن روز که دخترک از زیر پل رد شد ، پیرمرد یک گوشه در خودش جمع شده بود ....
View Articleمضراب در دستانت
مضراب در دستانت ، لرزش در نگاهت و چکه چکه اشک میریزم / خندید ، خندیدم و آرام از پشت پردههای سکوت گریخت ! / دستان سردش را شعلههای سوزان قلبش سوزاند و من بی اختیار میسوختم / در جعبهی آهنگاش را...
View Articleتا ابد صلح
من هنوز هم مانده ام میان این فاصله ها و هجوم خاطرات را درک می کنم ولی باید تا پایان یک روز تابستانی صبر کرد ... --- خط های دست من انگشتان کشیده قلم چابک و تیز یک عکس پرتره و افکار عاشقانه ... به...
View Articleدرخت راش قبرستان
گفتی : به زودی میبینمت ... و من در انتظار ماندم کجا قرار بود ببینمت ؟ کنار آخرین درخت راش قبرستان ؟ میان گّلها ؟ میان دانههای برف ؟ کجا دیدمت ؟ --- از اول هم موهای روشنم یادگار تو بود تو ، که مرا...
View Articleزمستان و برگه های 87
زمستان است , سلام بر تو ای زیباترین گلوله ی برف , که از اسمان های دور به دیدن من می ایی زمستان شده , همان زمستانی که دیدارمان را با ابدیت پیوند خواهد زد ... باران ازان ما نبود , غلتیدن و نم دار بودن...
View Articleبهار به روایت معشوق هایت
تو برایم نمی نویسی رنگ های سرخ و بنفش دوست داشتنی ام را حالا گم کرده ام در تنهایی و سکوت دیگر پا نمی کوبم , دیگر منتظر روز های شاد نیستم , دیگر قهقهه نمی زنم , دیگر صدایت نمی کنم , دیگر میان واژه های...
View Articleمیانبر
استکان قهوه اش را روی میز سر داد عینکش را روی بینی اش صاف کرد و خواست از قفسه ها کتابی بردارد . کتاب با جلد قرمزش با فاصله زیادی از دستانش خودنمایی می کرد . روسری اش را محکم گره زد و روی صندلی اش نشست...
View Articleجوی اب
زن یاد ماهی سرخ کودکی اش را کرد که در تنگ کوچک اتاقش می چرخید . داخل جوی را با دقت بیش تری نگاه کرد . نمی خواست اشک بریزد . جوی خالی از هر ماهی بود . مرد می گفت : ماهی ات در جوی که بیافتد بزرگ می شود و...
View Articleخدا می داند !
! کی شاخه ی دلم را می چینی خدا می داند و دلم ارتعاش عجیبی به خود می گیرد که انگار دستم بر سیم های دل تو چنگ می زند به دلت که گوش می کنم ارام ، هوا مشت مشت می کوبد بر ساز دلم و باقیمانده ی کوک هایش می...
View Articleبرایم شعری بسرای تا صبح نشود
می خواهم صبح نشود من بیدار باشم تو شاعر باشی من گیسوانت را شانه کنم ... بیا تا کاری کنیم که صبح نشود خورشید را انکار کنیم من تماشا کنم شب بی پایان را تو برایم چای بریزی بخندیم بیا تا خورشید را...
View Articleبه مثال تو
می خواهم بدوم به سوی تو رکاب بزنم تند و تند ولی من دیگر بر نمی گردم مگر شعری به سان "بوی جوی مولیان" برایم سرایی تا من بتازم به سوی تو - و همه خنده های دیرینه ام - و از جسم خسته من تا بخارای دل تو...
View Articleان قدر ها هم کهنه نیستند
خاطرات کهنه مان را انقدر ها دور نریز که وقتی خواستی روزی به ان ها رجوع کنی جز تکه های من از ان نماند ... نه ! ان قدر ها هم از یاد مبر ... هر سال که می گذرد من بیشتر چشم میدوزم به خنده های کهنه مان "ان...
View Articleهمه شاعران خیال می بافند
شاید اگر تو بگذاری بنویسم من خیال می بافم و تو لباسی از جنس دل تنگی ها من دل تنگ می شوم و تو در خیالت با دوستانت می روی و من تنهایم -هر چند دیگر به این جمله هم اعتقاد ندارم- مرا در این شور نبین من...
View Articleکه این سال این گونه طی شد
"چه کسی گفت به ارباب وفا حرف مزن؟"-وحشی بافقیهمه دلتنگی ها ازان من باد!که این گونه این سال طی شد!شرم بر من که مشتاق می دوم به سویت و تو انتخاب می کردی ... کدامین معشوق؟بروم یا بایستم؟همه دلتنگی ها چه...
View Articleگذشت
شاید تمام درد مندردی بود که برای نگه داشتنت کشیدمزنی که ضعیف بود.خسته بود.تنها بوداشک می ریخت و از قضا ساده بود!زنی که فکر می کرد که "انسان"باشدو تلاش می کرد رویایی را ترسیم کند که برایش ترسیم کردیزنی...
View Articleاولین نفر
وقتی به خاطر محبت تعریف نشده ات اعدامت کردندباید فردایش دستور دهند:"تمام رنگ های عجیبی که اسم ندارند باید از سرتاسر شهر پاک شوند!"م.ا
View Articleنخ
نخ سفیدش تمام شد.طرح روی کوبلن نصف سفید و نصف سیاه شدزن گریه کنان فریاد زد ... : اسب سفید شاهزاده ام!م.ا
View Articleروزنامه
و تمام ان حرف هایی که ارام گفتیمامروز در روزنامه شهرمان خواندمیادت باشد،قرار بعدی که امدینیمکت ها را خالی بگذاریم،از این شهر برویممن،از این تیترهای اغراق آمیز روزنامه ها می ترسم ...مریم.ا
View Articleقدیس
ساعت الان 12است کشیش فردا از شهر می رودبرگرد و تمامش کن و هروقت اعتراف کردی نامه ای بگذار در صندوق پستی بدانم همه چی درست شدهبدانم تو همان قدیسی هستی که بار اول دیدمتهمان قدیسی که بعد ها گناه کردخواست...
View Articleگلدان
حرف هایت را گاهی اشتباه می گیرم با گل های درون گلدانمو نمیدانم چگونه اینقدر طبیعیتنیده ای در تمام مصنوعات فکری ام ...م.ا
View Article
More Pages to Explore .....